دیشب ساعت ۲۱ که الله اکبر میگفتن این خونه بقلیمون تو تراسشن یه بچه ۱۰ ساله اومده بود الله اکبر میگفت
آقا منم بش گفتم بلند بگو اگه آروم بگی میان میبرنت زندان :))
آقا اینم هی بلند تر میگفت هی میگفتم بلند تر دیگه حنجرش داشت از تو گلوش میزد بیرون هی بش میگفتم نا اینجور فایده نداره آقا یه ماشین ۱۱۰ رد شد از تو کوچه بش گفتم بیا اومدن ببرنت با چیغو گریه و داد میگفت الله اکبر الله اکبر :))
بش گفتم اوکی کافیه برو تو تا دیگه یاد نگیری سالهای دیگه بیای بگی الله اکبر پدر سوخته :)))
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر