۱۳۹۱ بهمن ۲۷, جمعه

آره عزیزم .. مامانا اینجوری مچتو میگیرن

خانم حمیدی ، برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت !

اونجا بود که متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه !

مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی مشکوک شد ،
...
اما مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان !
...
...ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه !

یه هفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت :
از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !
یعنی مامانت اونو برداشته ؟

مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم !
تو ایمیل خودش نوشت :

مامان عزیزم ! من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ،
و درضمن نمیگم که برنداشتی ! اما واقعیت اینه که از
وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده !

با عشق ... مسعود !

روز بعد ایمیل مادرِ مسعود :

پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری،
و در ضمن نمیگم که رابطه نداری !
اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود !

با عشق ... مامان ! =))
A.m.A

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر