۱۳۹۱ بهمن ۲۷, جمعه

حاصل یه ساعت تفکر مادرم

مامانم توی تاکسی یه گوشی موبایل پیدا کرده بود گویا طرف جا گذاشته بود گوشی رو ، مامانم نشسته بود متفکرانه به گوشی نگاه میکرد ، بعد از چند دقیقه تفکر گفت : آها ، الان با این گوشی یه زنگ به گوشی خودم میزنم ، شمارش میوفته ، بعد میتونم زنگ بزنم بهش بگم بیا گوشیتو ببر !
من : :O
مامانم : :)
دوباره من : :|

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر