۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

داستانی آشنایی ما ...

به يه دخدره هفته ي پيش پيشنهاد دادم ، گفت چن وخت با هم بريم بيرون حرف بزنيم ببينيم به درده هم مي خوريم ..
كه همينجوري خودمونو در گيره احساسات نكنيم ،
منم گفتم : باشه ، چه دخدره فهميده اي ...!
يه هفتس هر روز منو اين مي ريم بيرون ، امشب بهش اس ام اس دادم : بابا مذاكرات اتميه ايران انقدر طول نكشيد كه عاشنا شدنه ما طول كشيد ، تصميمتو بگير ...
جواب داد : زندگي مثل انرژي اتميه !
بايد بدوني چقدر واسه كي خودتو غني كني ...
بهش گفتم : تو با من دوست شو قول مي دم غني سازي رو از بيست در صد بيشتر نكنم ، تازه قول مي دم از كلاهكه اتمي هم استفاده كنم مشكلي پيش نياد ...!
بي جنبه ي ديوث گوشيشو خاموش كرده از اون موقـع :| !!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر