با دوست دخترم و دوستاش رفتیم درکه ، عصری برگشتم خونه خسته ..
تا اومدم تو دیدم بابام عصبی گفت مگه تو قرار نبود ساعت 2 بری دنبال خواهرت بیاریش خونه ، بعدم ماشین و بیاری در مغازه به من تحویل بدی ؟؟
تازه یادم افتاد !
گفتم بابا نفهمیدی چی شد که !!
از بیمارستان بم زنگ زدن گفتن یه آقایی تصادف کرده ، شماره شما تو لیستش هست .. رفتم دیدم حامد بدجور تصادف کرده و داشتن میبردنش اتاق عمل :(
مامانم گفت طفلی ، به بابا مامانش گفتی ؟
گفتم نه بابا اصلا موندم چطور بگم ، هنوز هنگم !
بابام گفت حامد ؟؟
همون رفیقت که باباش دبیر بود ؟ گفتم آره .. گفت همون که دانشگاه خودتون معماری میخونه ؟ گفتم آره .. گفت همون که قد بلندی داشت و چشمای روشن ؟ گفتم آره
گفت همون که قرار بود امروز بیاد اتو کد یادت بده الان نیم ساعته تو اتاقت منتظرته ؟؟
:|
۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه
سگ تو این شانس من
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر