۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

اصغر په ننت کو ...

داشتم تو اتوبان ميرفتم ديدم يه بچه اي رو موتور خوابش برده بود و داشت مي افتاد

باباش هم اصلا حواسش نبود
رفتم کنارش هر چقدر بوق ميزدم نمي فهميد
آخرش رفتم جلوش و سرعتمو کم کردم تا ايستاد
بهش گفتم :  پس چرا حواست به بچه ات نيس ؟؟؟ 
ي دفعه دو دستي زد تو سرشو گفت :  اصغر پس ننه ت کوووووووو؟؟
هيچي دیگه خدارو شکر کردمو رفتم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر